amirali.ir eshgham

شادي


شريعتي

دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی

در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر

 تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛

اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید

 و سوم - که از همه تهوع آور بود-

اینکه در آن سن و سال، زن داشت.

 

!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه

زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم

و تازه فهمیدم که :

 

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد

دیگران ابراز انزجار می کند که

 در خودش وجود دارد

...............................................................................

آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد،


زندگی به رنج كشیدنش می ارزد.

*******************************************

فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تنهايي شادي

رمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... 

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

 ..................................................

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست

 او جانشين همه نداشتنهاست

 نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی

.......................................................................................

خدایا می دانم که اسلام پیامبر تو با نه

«لا اله الا الله»

مرا ای فرستاده محمد

به اسلام آری بی ایمان گردان

...............................................................

 

ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ،

 اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول  مطرح نکرد ؛

به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد

و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :

((  قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))    

خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !

روزه چیست ؟ هیچ !

حج ؟ اصلا ندارد !

زکات ؟ اصلا !

قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا

یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را

در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.

بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند

 و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،

« نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و .... بودند

بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛

یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.

همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟

از همان مکه نمی گوید  که

« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها  ،

تا به توحید معتقد می شوید  ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »

! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .

محمد (ص) گفت :

((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))

یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛

 اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،

 ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .

شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،

 تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،

 غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛

 اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،

 در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .

آدم حرف او را گوش می دهد ؛

 

 اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،

 ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده

  و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !

ای کسی که می گویی « غنا» حرام  است ،

 اصلا تو می فهمی  « غنا » چیست ؟

اصلا تو این را که این موزیک حماسی است

 یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!

موسیقی هزار شعبه دارد  ، تاریخ  دارد ، نقش های گوناگون دارد ،

 بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛

 برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !

************************************************

دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی

در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر

 تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛

اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید

 و سوم - که از همه تهوع آور بود-

اینکه در آن سن و سال، زن داشت.

 

!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه

زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم

و تازه فهمیدم که :

 

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد

دیگران ابراز انزجار می کند که

 در خودش وجود دارد

....................................................................................

ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ،

 اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول  مطرح نکرد ؛

به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد

و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :

((  قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))    

خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !

روزه چیست ؟ هیچ !

حج ؟ اصلا ندارد !

زکات ؟ اصلا !

قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا

یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را

در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.

بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند

 و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،

« نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و .... بودند

بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛

یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.

همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟

از همان مکه نمی گوید  که

« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها  ،

تا به توحید معتقد می شوید  ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »

! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .

محمد (ص) گفت :

((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))

یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛

 اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،

 ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .

شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،

 تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،

 غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛

 اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،

 در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .

آدم حرف او را گوش می دهد ؛

 

 اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،

 ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده

  و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !

ای کسی که می گویی « غنا» حرام  است ،

 اصلا تو می فهمی  « غنا » چیست ؟

اصلا تو این را که این موزیک حماسی است

 یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!

موسیقی هزار شعبه دارد  ، تاریخ  دارد ، نقش های گوناگون دارد ،

 بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛

 برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !

************************************************

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سلام

سلام دوستاي گلم اميد وارم حالتون خوب باشه منم خوبم شكر يه مدت نبودم البته بازم شايد زياد نتونم بيام اميد وارم ناراحت نشين كم و زياد ميام اما از همتون ميخوام برام دعا كنين چون امتحان نهايي دارم تو رو خدا دعا كنين كه نمره هام خوب بشه ملسي وجوداي من ماچ.شادي

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خدايا

همه چیز را یاد گرفته ام! ...
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ...

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم ...

تو نگرانم نشو !!

همه چيز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !

یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

تو نگرانم نشو !!

همه چيز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!

یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....

یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...

که چگونه.....!

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....

تو نگرانم نشو !!

ولی...

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

هه

تو منو داری غصه نخور !

Aksneveshte-radsms18

نامردي بده دخمل پسرا

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

يادت باشه

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم...

يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند

طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم...

يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست

به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم...

يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا

دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم...

يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست

دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم...

يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم

طلب سوختن بال و پر کس نکنيم...


نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

قربون نفس داداشم كه با مرامه

پنجه طلا داداش گلم

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

گمان من


.

                دختر کوچولو: چیکارم داشتی گفتی بیام اینجا؟

.



    پسر کوجولو: میشه با پسرای دیگه بازی نکنی؟، آخـــــــــه من دوست دارم.

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خاك بر سر بي جنبه ها

قضاوت با شما ایا این پسر است یا دختر 
خاک بر سر فرهنگ ماهواره ای، که شماهابااز دست دادن مردبودنتان بدست می اورید

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سلام بچه ها دلم خيلي گرفته اون روز كه پيش عشقم بودم يكي ديد دردسر شده واسم الانم كه تو خونه شدم مثل يه زنداني همه همش دورمنن انگار ميخوام فرار كنم خسته شدم اگه واقعا كسي رو خواستن و باهاش بودن انقدر جرمه پس بايد الان منو اعدام كنن من اولين باره انقدر يكيو دوستدارم احساس ميكنم عاشق شدم اما چرا باهام اينطوري ميكنن خيلي خستم تا دم درم ميخوام برم مامانم دنبالمه گفت ديگه مدرسه نرو اما با كلي گريه تو روش وايسادم ديشب بازم دعوا شد خسته شدم از دستشون فكر ميكنن چيكار كردم امروز هرچي گشتم گوشيمو پيدا نكردم يعني مامانم برداشتتش نميدونم اما نيست موندم چطوري به احسان بزنگم يا اس بدم واقعا خستم

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

كوچول

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خوشمله

اگر نتوانید لبخند بزنید؛

مانند کسی هستید که میلیونها پول در بانک دارد ولی دفترچه چک ندارد ...

گیبفین

جملات زیبا گیله مرد

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

من عاشق تو



عاشق دست های گرم و امنت هستم...

وقتی که محکم دستم را میگیری,نمیخواهم مغرور شوم..نه.....

اما اگر از گرمی دستانت نفهمم که دوستم داری دیوانه ام!

پس بدان که دستانت راز دلت را رسوا کرد!amir doset daram

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 4 آبان 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

لب تو لب

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عشق بازي

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بيچاره دخترا

بيچاره دخترا اگه خوشگل باشن مي گن عجب جيگريه!
اگه زشت باشن مي گن کي اينو مي گيره!
اگه تپل باشن مي گن چه گوشـ ـتـ ـيـ ـه!
اگه لاغر باشن مي گن چه مردنيه!
اگه مودبانه حرف بزنن مي گن چه لفظ قلم حرف مي زنه!
اگه رک و راست باشن مي گن چه بي حياست!
اگه يه خورده فکر کنن مي گن چقدر ناز مي کنه!
اگه سري جواب بدن مي گن منتظر بود!
اگه تند راه برن مي گن داره مي ره سر قرار!
اگه اروم راه برن مي گن اومده بيرون دور بزنه ول بگرده!
اگه با تلفن کارتي حرف بزنن مي گن با دوست پسرشه!

اگه خواستگارو رد کنه مي گن يکي رو زير سر داره!
اگه حرف شوهرو پيش بکشه مي گن سر و گوشش مي جنبه !
اگه به خودش برسه مي گن دلش شوهر مي خواد، مي خواد جلب توجه کنه !
اگه............

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شك نكن


نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دنياي من

باران همیشه میبارد اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند....نامردی ست

ان همه اشک را به یک چشمک فروختن!!

 

دخترک رفت اما زیر لب این را میگفت او یقینا پی معشوق خودش میاید

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئنم که پشیمون میشه و بر

میگرده! عشق قربانی مظلوم غرور است.

 

 

در عجبم از کار خدا تو را افریده و انتظار یکتا پرستی از من دارد....!!

 

وقتی کسی اندازت نیس دست به اندازه خودت نزن!

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

هدفون عشق

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

ني ني

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلم ميگيرد

دلم می گیرد !..

وقتی ..

می نویسم فقط برای تو ..

ولی ..

همه می خوانند الا تو …!!!

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

جالب

من از اين چهارتا خيلي خوشم امد گروه باحالي دارن شما چي ؟


عزیزم!


می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست  هی بالاتر برود!


اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور  ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!


اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن،  خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو باشد!


اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای!


اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم  می آید... جلوی چشم همه هم که نمی‌شود!


اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است"؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!

اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

واي ببينيد چه نازه قلبونش بلم من

8:51 ندااا3Comment
 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

من وتو

 

ما حجم کتابمان فقط معروف است
ما سیخ کبابمان فقط معروف است
از این همه کشف و اختراع و ابداع
ما کشف حجابمان فقط معروف است
*********
با صد قسم قاطی و پاطی خوردم
هی نذری شهری و دهاتی خوردم
بوی صلوات می دهد مسواکم
از بس که غذای صلواتی خوردم
*********
هنگام دعا دست نیازش پر شد
با ذکر خدا دهان بازش پر شد
صد شاخه گل محمدی را له کرد
تا شیشه ی عطر جانمازش پر شد
*********
مبعوث شدم حرف حسابم مانده
یک چله نشستم انتخابم مانده
فرق من و حضرت محمد (ص) این است:
در پشت ممیزی کتابم مانده
*********
من بی پدرم چون که پدر را کشتم
با مرگ مؤلفم اثر را کشتم
فرق من و عیسای نبی در این است:
با بوی دهانم دو نفر را کشتم
*********
لکنت که نه تازه خوش بیان هم هستم
هرچند چنینم آن چنان هم هستم
فرق من و موسای نبی در این است:
من نوکر فرعون زمان هم هستم
*********
موهای من از عقب کمی فر خورده
تهمت بسی از مؤمن و کافر خورده
فرق من و یوسف نبی در این است:
پیراهن بنده از جلو جر خورده !
********
بر دیدن تو خو بکنم کور شوم
تا قافیه را بو بکنم کور شوم
فرق من و یعقوب نبی در این است:
تی شرت تو را بو بکنم کور شوم
*********
این است نشانه ی همین اعجازم
با آتش نمرود زمان می سازم
این فرق من و حضرت ابراهیم است:
در راه خدا مجسمه می سازم
********
رو سوی تو آورده تو کوتاه بیا

افتاده دگر پرده تو کوتاه بیا
گویند که رحمان و رحیمی یارب
شیطان غلطی کرده تو کوتاه بیا
********از گریه ی ابر آسمان ترساندند
از خنده ی ناظم جهان ترساندند

تاثیر کلاس دینی ما
 این بود
ما را ز خدای مهربان ترساندند
********
من معتقدم که ما جوان می­میریم
مابین زمین و آسمان می­میریم
لب­های من و تو لاله و لادن شد
از هم که جدا کنندمان می­میریم
********
انجیل نخوانده اند و قرآن بلدند
صد مرتبه بهتر از مسلمان بلدند
با این همه بارشی که دارد لندن
انگار فقط نماز باران بلدند

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چرا گريه

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چه شب هاي

 

   چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

                                                    نفهمیدی

           چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود

                                                   نمیشنیدی

         چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

 

        از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم

 

          چه شبهایی با شب گردی

                      شبو تا صبح می بردم

              نبودی ماه جون می داد

                                         نبودی بی تو میمردم

             چه شبهایی دعا کردم یه کم

                 این فاصله کم شه

 

              یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه

 

 

     توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

 

          چه قدر جای تو خالی بود

                      چه شبهای بدی بودن

    

    گذشتن    عمرو بردن

                             حالا من موندم و  حسرت

 

           چه قدر بی رحمه این دنیا

 

               به این تقدیر بد لعنت...............

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شعرابدي

 

اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم

 

این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست

 

حتی وقتی که من دیگر نباشم

 

یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد

 

شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند

 

عاشقانت تو را ترک می کنند

 

اما شعر عاشقانه

 

همیشه با تو خواهد بود

 

پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!

 

شعری از اعماق جان،

 

که مرا به یاد تو آورد...

شعری که همیشه با تو بماند.

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

پاك كن

 

 

می خوام یه پاک کن دستم بگیرم و همه ی روزای گذشته و خاطرات تلخشو پاک کنم

 

هم از ذهنم هم از زندگیم... گرچه دنیا کارش برای به خاک افتادن آدماش هیچ وقت

 

تموم نمیشه...اما من می خوام بایستم... جلوی همه ی ناملایمت هاش... جلوی همه ی

 

بد بیاری هاش... همه ی اتفاقای تلخش ...دنیا گرچه میزبان خوبی برام نبوده و نیس ولی

همه ی تلاشم رو واسه پابرجا بودنم می کنم... بشنو دنیا ... من خم میشم ولی نمیشکنم...

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نه من ديگه هرگز به روي ناكسان نميخندم

 


نه من دیگر به روی ناکسان هرگز نمیخندم

 

 

دِگر پیمان عشق جاودانی

 

 

 

 

با شما معروفه های پست هر جایی نمیبندم

 

 

 

 

شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت

 

 

 

 

 ز قلب آسمان جهل و نادانی

 

 

 

 

به دریا و به صحرای امید عشق بی پایان این ملت

 

 

 

 

تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید

 

 

 

 

شما٬کاندر چمن زار بدون آب این دوران طوفانی

 

 

 

 

بفرمان خدایان طلا٬تخم فساد و یاس می کارید..

 

 

 

 

شما رقاصه های بی سرو بی پا

 

 

 

 

که با ساز هوس پرداز و افسون ساز بیگانه

 

 

 

 

چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت

 

 

 

 

به بام کلبه فقرو به روی لاشه ی صد پاره زحمت

 

 

 

 

سحر تا شام می رقصید

 

 

 

 

قسم:بر آتش عصیان ایمانی

 

 

 

که سوزانده است تخم یاس را در عمق قلب آرزومندم

 

 

 

 

که من هرگز به روی چون شما معروفه های پست هر جایی

 

 

 

 نمیخندم

 

 

 

 

پای می کوبید و می رقصید

 

 

 لیکن من...

 

به چشم خویش می بینم که می لرزید

 

 

 

 

می بینم که می لرزید و می ترسید

 

 

 

 

از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم

 

 

 

 

که در عمق سکوت این شب پر اظطراب و ساکت و فانی

 

 

 

 

خبرها دارد از فردای شور انگیز انسانی

 

 

 

 

و من...

 

 

 

 

هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی

 

 

 

 

کنون خاموش دربندم

 

 

 

ولی هرگز به روی چون شم

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

به این زودی نگو دیره..........................

منو از من نرنجونم ازین دنیا نترسونم

تمام دلخوشی هامو به آغوش تو مدیونم

اگه دل سوخته ای عاشق مثه برگی نسوزونم

منو دریاب که دلتنگم مدارا کن که ویرونم

نیاد روزی که کم باشم از این دو سایه رو دیوار

به این زودی نگو دیره منو دست خدا نسپار

یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره به این زودی نگو بدرود

پر از احساس آزادی نشسته کنج زندونم

یه بغض کهنه که انگار میون ابر و بارونم

وجودم بی تو یخ بسته ... سردم زمستونم

منو مثل همون روزا با آغوشت بپوشونم

یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره به این زودی نگو بدرود

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دختر پسر

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر
لبخندی زد و گفت ممنونم.
تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش می گفت: می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی...ولی این بود اون حرفات؟...حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم...آرام گریست و دیگر هیچ چیز نفهمید...
چشمانش را باز کرد،دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید،پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید...در ضمن این نامه برای شماست!..
دختر نامه رو برداشت،اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد،بازش کرد ودرون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نمی تونست باور کنه...اون این کارو کرده بود...اون قلبشو به دختر داده بود...
آرام آرام اسم پسر رو صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد...و به خودش گفت چرا حرفشو باور نکرد

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دانش اموز

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

 

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

 

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

 

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

 

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

 

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

مارمولك


شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی كند. توضیح اینكه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.

این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب كرد ! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود ؟ كه در یک قسمت تاریک آنهم بدون كوچكترین حرکت، یك مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده !

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد !

مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. و این است عشق ! یك موجود كوچك با عشقی بزرگ !

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

روانشناس

یك دكتر روانشناسی بود كه هر كس مشكلات روحی و روانی داشت به مطب

 ایشان مراجعه می كرد و ایشان با تبحر خاصی بیماران را مداوا می كرد و

 

آوازه اش در همه شهر پیچیده بود.


یك روز یك بیماری به مطب این دكتر آمد كه از نظر روحی به شدت دچار

 

مشكل بود. دكتر بعد از كمی صحبت به ایشان گفت در همین خیابانی كه

 

 مطب من هست، یك تئاتری موجود هست كه یك دلقك برنامه های شاد و

 

خیلی جالبی اجرا می كند. معمولا بیمارانی كه به من مراجعه می كنند و

 

مشكل روحی شدیدی دارند را به آنجا ارجاع می دهم و توصیه می كنم به

 

دیدن برنامه های آن دلقك بروند و همیشه هم این توصیه كارگشا بوده و تاثیر

 

بسیار خوبی روی بیماران من دارد. شما هم لطف كنید به دیدن تئاتر مذكور

 

رفته و از برنامه های شاد آن دلقك استفاده كرده تا مشكلات روحی تان حل

 

شود.

 


بیمار در جواب گفت: آقای دكتر من همان دلقكی هستم كه در آن تئاتر برنامه

 

 اجرا می كنم.

 

همیشه هستند آدم هایی كه در ظاهر شاد و خوشحال به نظر می رسند و

 

گویا هیچ مشكلی در زندگی ندارند، غافل از اینكه دارای مشكلات فراوانی

 

هستند اما نه تنها اجازه نمی دهند دیگران به آن مشكلات واقف شوند، بلكه

 

با رفتارشان باعث از بین رفتن ناراحتی و مشكلات دیگران نیز می شوند.

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

مرد

مردی ديروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود.سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم ؟

 

بله حتماً.چه سئوالي؟

 

- بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول مي گيريد؟

مرد با ناراحتي پاسخ داد: اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سئوالي ميكني؟

- فقط ميخواهم بدانم.

- اگر بايد بداني ‚ بسيار خوب مي گويم : 20 دلار

پسر كوچك در حالي كه سرش پائين بود آه كشيد. بعد به مرد نگاه كرد و گفت : ميشود10 دلار به من قرض بدهيد ؟

مرد عصباني شد و گفت : اگر دليلت براي پرسيدن اين سئوال ‚ فقط اين بود كه پولي براي خريدن يك اسباب بازي مزخرف از من بگيري كاملآ در اشتباهي‚ سريع به اطاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اينقدر خودخواه هستي. من هر روز سخت كارمي كنم و براي چنين رفتارهاي كودكانه وقت ندارم.

پسر كوچك‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصباني تر شد: چطور به خودش اجازه مي دهد فقط براي

گرفتن پول ازمن چنين سئوالاتي كند؟

بعد از حدود يك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شايد با پسر كوچكش خيلي تند وخشن رفتار كرده است. شايد واقعآ چيزي بوده كه او براي خريدنش به 10 دلار نيازداشته است.

به خصوص اينكه خيلي كم پيش مي آمد پسرك از پدرش درخواست پول كند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.

 

- خوابي پسرم ؟

- نه پدر ، بيدارم.

- من فكر كردم شايد با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولاني بود و همه ناراحتي هايم را سر تو خالي كردم. بيا اين 10 دلاري كه خواسته بودي.

پسر كوچولو نشست‚ خنديد و فرياد زد : متشكرم بابا ! بعد دستش را زير بالشش بردو از آن زير چند اسكناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتي ديد پسر كوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصباني شد و با ناراحتي گفت : با اين كه خودت پول داشتي ‚ چرا دوباره درخواست پول كردي؟

پسر كوچولو پاسخ داد: براي اينكه پولم كافي نبود‚ ولي من حالا 20 دلار دارم. آيا

مي توانم يك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بياييد؟

من شام خوردن با شما را خيلي دوست دارم ...

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رمانتيك


LOVE STORY


پسر عاشق

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیازداشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه     نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .                                                     

دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

امروز من

 


امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن


امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه
پس بخند و عاشق باش

 امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد
پس شادی بخش باش

امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمی شه
پس از اعماق وجودت نفس بکش

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

امروز

 


امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن


امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه
پس بخند و عاشق باش

 امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد
پس شادی بخش باش

امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمی شه
پس از اعماق وجودت نفس بکش

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

روزگار ما

روزگار ما

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه
گوشت بدن خودشو میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند
زمستان تمام شد و کلاغ مرد!
اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند:
آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!
این است واقعیت تلخ روزگار ما!!!!!!!!

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عشق ما

 

در ره عشاق نام و ننگ نيست
                                             عاشقان را آشتی و جنگ نيست

             عاشقی تردامنی گر تا ابد

                                             دامن معشوقت اندر چنگ نيست

         ننگ بادت هر دو عالم جاودان

                                           گر دو عالم بر تو بی او تنگ نيست

            پيک راه عاشقان دوست را

                                            در زمين و آسمان فرسنگ نيست

         مرغ دل از آشيانی دیگر است

                                        عقل و جان را سوی او آهنگ نيست

           ساقيا خون جگر در جام ریز

                                       تا شود پر خون دلی کز سنگ نيست

           آتش عشق و محبت برفروز

                                          تا بسوزد هر که او یک رنگ نيست

  کار ما بگذشت از فرهنگ و سنگ

                                              بيدلان عشق را فرهنگ نيست

   راست ناید نام و ننگ و عاشقی

                                            درد در ده جای نام و ننگ نيست

نيست منصور حقيقی چون حسين

                                          هر که او از دار عشق آونگ نيست

         شد چنان عطار فارغ از جهان

                                      کآسمان با همتش هم سنگ نيست

 

نويسنده: شادي قاسمي | تاريخ: چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |